محل تبلیغات شما

اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد و آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد،  خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”
یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد،

 

عضو گیری وبلاگ نویس

تنظیمات اینترنت ای.دی.اس.ال و استفاده بی‌سیم از آن

لبخند دخترک به عکاسی خدا

رو ,قهوه ,دختر ,یک ,اون ,کرد، ,شد اما ,خیره شدند، ,بهش خیره ,همه بهش ,ام ”

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

باران دلتنگی zuratheto beireywinneo enbalive آموزش ریاضی پایان نامه جدید ruiminrailigh toursignsubbump | طراحی سایت | طراحی وب سایت | طراحی سایت حرفه ای | بهینه سازی سایت | طراحی | سئو | طراحی سایت بازرگانی | کمال مصطفی پور