محل تبلیغات شما

روزی روزگاری درختی بود و پسر کوچولویی را دوست می داشت .
پسرک هر روز می آمد
برگ هایش را جمع می کرد
از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد .
از تنه اش بالا می رفت
از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد
و سیب می خورد
با هم قایم باشک بازی می کردند .
پسرک هر وقت خسته می شد زیر سایه اش می خوابید .
او درخت را خیلی دوست می داشت
خیلی زیاد
و در خت خوشحال بود
اما زمان می گذشت

 

عضو گیری وبلاگ نویس

تنظیمات اینترنت ای.دی.اس.ال و استفاده بی‌سیم از آن

لبخند دخترک به عکاسی خدا

پسرک ,درخت ,دوست ,اش ,هایش ,خوابید ,می شد ,دوست می ,پسرک هر ,می خوردبا ,سایه اش

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ وینفور. جدیدتری مطالب اینترنتی globerestrich شبکه ایرانی مترجمان خارجی uaramecof . Christine's memory انجمن علوم پرتونگاری استان گیلان السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها پویاسازان فناوری اطلاعات flureljebul