محل تبلیغات شما

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت :  اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

 

عضو گیری وبلاگ نویس

تنظیمات اینترنت ای.دی.اس.ال و استفاده بی‌سیم از آن

لبخند دخترک به عکاسی خدا

یک ,دختر ,سنگریزه ,کشاورز ,بیرون ,پیرمرد ,او را ,را بیرون ,اگر سنگریزه ,یک سنگریزه ,سنگریزه سفید

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت نواندیشان آماری آبیدر اخبار داغ کارگری شرکت زغالسنگ کرمان Gloria's collection مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره خانواده واقع در ستارخان matgeschhaca دانش آموزان و مدرسه تست روانشناسی اضطراب ،افسردگی ،خشم ،دلهره، اضطراب و فشارهای روانی دانش اموز برتر کویت nesadiwi